شرف، شعور، معرفت، انسانیت یخ زده!
"خاک بر سر کلماتی که نمی‌توانند چنین صحنه‌ای را توصیف کنند. "
شب تا صبح چند بار بیدار می‌‌‌‌شوم و روی پسرم پتو می‌‌کشم. با اینکه زیر سقف و داخل چهار دیواری است. با اینکه روی تخت و زیر سرش نرم ترین متکاست. با اینکه لطیف‌ترین پتو‌ها را رویش انداخته‌ام. دستش را می‌‌گیرم و با دست دیگرم آرام نوازشش می‌‌کنم و خودم را فدایش... 
شرمنده‌ام پسرم! 
شرمنده‌ات هستم!
من از تو و دست‌های کوچکت با اینکه داخل جیبت گذاشتی اما گرم نشدند! 
از تو شرمنده‌ام با اینکه نخوابیدی، دراز نکشیدی و نشستی اما... 
اشک و آه پسرم... 
حتی اشک‌های من هم گرم نیست! 
شرمنده رویت شدم! 
یخ شدم! 
آب شدم! 
کاش می‌‌توانستم تو را مهمان کلبه محقرم کنم. 
تا کی باید در سوگ کودک سوریم شیون کنم؟!
اشک بریزم! 
مرثیه بسرایم!
آه پسرم... داغ آیلانم را تازه کردی! 
هر روز، هر روز، 
نقاشی کشیدن‌ها!
نمایشگاه‌ها! شعرها! حرف‌ها! خبرها!
...ها...! 
...ها!... 
فایده ندارد! گوش‌ها کر شده‌اند!
انسان‌ها حیوان!
درنده، سنگ دل، بی‌رحم، انسانیت یخ زده!